یادی از یک نویستده پرفروش
تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۲۳۱۱۵۷
اسماعیل فصیح یکی از نویسندگان پرمخاطب دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ بود به طوری که میگویند با رمانها و ترجمههای خود بسیاری از جوانان را به وادی ادبیات جذب کرد.
به گزارش ایسنا، اسماعیل فصیح ـ رماننویس و مترجم ـ دوم اسفندماه سال ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی، نزدیک بازار تهران) متولد شد و ۱۴ سال پیش در ۲۵ تیرماه ۱۳۸۸ از دنیا رفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گفته خودش، بچه چهاردهمی یا شانزدهمی یک کاسب چهارراه گلوبندک بوده و دوران تحصیلات ابتدایی را که حدودا تا پایان جنگ جهانی دوم در ایران طول میکشد، در دبستان عنصری گذراند و سپس در دبیرستان رهنما به تحصیل پرداخت. آن زمان با دوران دکتر محمد مصدق مصادف بود که در ازای دریافت مبلغ ۵۰ یا ۱۰۰ تومان، برگه معافی میدادند و او هم بدین ترتیب، معافیاش را گرفت و با بقیه پولی که از پدرش به او رسیده بود، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت.
سال ۱۹۶۱ در شهر مزولا به دانشگاه مانتانا میرود و مدرک ادبیات انگلیسی میگیرد و همانجاست که ارنست همینگوی - نویسنده معروف آمریکایی - را میبیند و با او گپی دوستانه و کوتاه میزند. فصیح در کتاب «دروازه به علاوه یک» این ماجرا را تعریف کرده که همینگوی پیرو دعوت دانشگاه مانتانا برای سخنرانی به دانشگاه میآید و قرار بر این بوده که روز یکشنبه بیست و سوم آوریل، ساعت ده صبح، سخنرانیاش را انجام دهد: «آن روز من و آنابل صبح زود به دانشگاه رفتیم تا جای خوبی در سالن پیدا کنیم. نشان به آن نشانی که همینگوی تا ساعت یازده پیدایش نشد. سرانجام خبر رسید که وارد محوطه دانشگاه شده. لباس اسپورت با شلوارک شکاری و پیراهن نیمتنه ورزشی به تن داشت. او که در آن زمان شصتساله بود، به سالن اجتماعات نیامد. روی صندلیای وسط چمن باغ بزرگ نشست و رئیس دانشگاه استادان هم حریفش نشدند.
همه حاضران، استادان و دانشجویان بهصورت نیمدایره جلویش نشستند. من و آنابل در اولین ردیف جا گرفتیم. همینگوی همین که منتظر بود همه سر جاهایشان بنشینند، مدام عصایش را از این دست به آن دست میکرد و به من خیره شده بود. لابد چون مثل بقیه پسرها موبور و چشمآبی نبودم. با صدایی ظریف و کمی زنانه پرسید: «شما کجایی هستید؟»
حتماً فکر کرده بود من با آن خوشپوشی و پوست سبزه اهل آمریکای لاتین هستم. با لهجه آمریکایی گفتم «آیرَن»، که البته دو معنی داشت: یکی «ایران» و یکی «من دویدم». با خنده سرش را بالا گرفت و پرسید: «تمام راه را؟ از آسیا تا آمریکا؟»
گفتم: نه، آقا! با اتوبوس و قطار و هواپیما.»
«چه میخوانید؟»
«زبان و ادبیات انگلیسی. من در تهران کتاب پیرمرد و دریا را خواندهام. در جهان کمنظیر است. بهترین رمانی است که تا کنون نوشته شده.»
«اینطور فکر میکنید؟»
«اثر ادبی جاودانهای است و کاملاً نمادین، زیرا وقتی مرد در دریای زندگی بزرگترین ماهی عمرش را گرفت و آن را با قایق به ساحل کشاند، کوسههای خونخوار از آن جز اسکلتی باقی نگذاشته بودند.»
با خندهای کمحوصله یک انگشتش را به طرف من دراز کرد و پس از مکث کوتاهی فقط گفت «Right». همه دست زدند. آنابل برگشت و با عشق و تحسین به من نگاه کرد. فکری در سرم میچرخید. نمیدانستم ارنست همینگوی به من گفته «Right» یعنی درست است، یا «Write» یعنی بنویس.
روزی شگفتانگیز و نازنین از آب درآمد. تنها باری بود که او را، که در هشتاد کیلومتریام زندگی میکرد، دیدم. »
او سپس به دانشگاه میشیگان میرود؛ اما به دلایلی مقطع کارشناسی ارشد را نیمهکاره رها میکند و به تهران میآید و بعد از پنج، شش ماه وارد صنعت نفت میشود.
در سال ۱۳۴۲ به مؤسسه انتشاراتی فرانکلین میرود و همراه با نجف دریابندری، با استخدام در شرکت ملی نفت با صادق چوبک آشنا میشود. سال ۱۳۴۶ اوین رمانش را با عنوان «شراب خام» مینویسد و پیشنویسش را به دریابندری میدهد و سال ۱۳۴۷ آن را منتشر میکند که با استقبال روبهرو میشود.
فصیح در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ هشتساله ایران و عراق بازنشسته شد و بعد از آن رمانهای «ثریا در اغما»، «درد سیاوش» و «زمستان ۶۲» را منتشر میکند.
او نویسندهای پرکار اما گوشهنشین و گریزان از مصاحبه بود و درباره این موضوع گفته بود: «این پرهیز از مصاحبه، واقعیتی است. نویسنده کارش را روی کاغذ میآورد و میدهد ناشر چاپ میکند. هر چه هست، همانجا در کتابها و نوشتههاست و اگر من بخواهم درباره آثارم صحبت کنم، مثل کار همینگوی میشود که مثلا برای هر صفحهای پاورقی میدهد و به خواننده میگوید که اشتباه نکنی، مقصود من این است. پس هر چه هست، در کتابها و نوشتههای یک نویسنده است و هر خوانندهای برداشت خود را دارد.»
رضا جولایی داستاننویس درباره اسماعیل فصیح میگوید: فصیح نویسندهای سیاسی نبود، چهرهای بود دور از محافل ادبی و سیاسی که در انزوای ادیبانه خود مینوشت. اما همو خالق سیاسیترین آثار دهه ۶۰ بود. او که از سیاست بیزار بود، چهره سیاسی اجتماع ما را با دقیقترین ابزار قصهنویسی ترسیم کرد.
رمانهای «فرار فروهر»، «باده کهن»، «اسیر زمان»، «پناه بر حافظ»، «کشته عشق»، «طشت خون»، «بازگشت به درخونگاه»، «کمدی تراژدی پارس»، «لاله برافروخت»، «نامهای به دنیا»، «در انتظار» و «گردابی چنین حایل» و مجموعه داستانهای «دیدار در هند»، «عقد و داستانهای دیگر» و «نمادهای مشوش» از دیگر آثار منتشرشده اسماعیل فصیح هستند.
او علاوه بر نوشتن این رمانها و مجموعه داستانها، آثاری را نیز به زبان فارسی برگردانده است که «وضعیت آخر»، «بازیها»، «ماندن در وضعیت آخر»، «استادان داستان»، «رستمنامه»، «خودشناسی به روش یونگ»، «تحلیل رفتار متقابل در رواندرمانی» و «شکسپیر» از مهمترین آنها هستند.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: درگذشت خسرو امیرصادقی خسرو امیرصادقی عفاف و حجاب شهرام آزادیان داود رشیدی علیرضا معتمدی برنامه همآهنگ سیروس الوند درگذشت خسرو امیرصادقی خسرو امیرصادقی عفاف و حجاب شهرام آزادیان اسماعیل فصیح رمان ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۳۱۱۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«کمی دیرتر» به چاپ هفدهم رسید
این اثر که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز است. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمهشعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد «آقا بیا» سردادهاند… در این میان جوانی و فریادی که: «آقا نیا…» این شروع جذاب ما را با شخصیتهایی آشنا میکند که همه مدعی انتظارند اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند. رمان در فضایی مکاشفهگونه و بیزمان پیش میرود و مواجه همه آدمها را میبینیم با قصه ظهور… و کشف چرایی «آقا نیا» ی جوان.
شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدمها را با بهانههایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع، خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد. نویسنده در «کمی دیرتر» همه آفتهای انتظار را با شخصیتهای قصهاش برای مخاطب روایت نمیکند، بلکه به تصویر میکشد و نشانش میدهد… انسانهای مدعی انتظار و منتظر ظهور غریبه نیستند؛ خودمانیم و شجاعی در رمانش به خوبی به این زبان دست یافته که وقتی از هر قشر و صنف و گروهی یک نمونه آورده با مصادیق کار ندارد و در پی اثبات شمول ادعایش است.
نویسنده در پایان همه موشکافیها در نقد منتظران به دنبال آن است که مخاطب منتظر واقعی را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار منتظرانش میآید…
خدیجه زمانیان یزدی